به گزارش خبرنگار مهر، عبدالمجید مبلغی عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در یادداشتی نوشت: سنت ایرانی، نه چونان گذشتهای سپریشده و دورافتاده، بلکه بهمثابه سایهای زنده و پیوستهحاضر، در تاروپود وجود ما تنیده است. این سایه، چه در تلاش فرار از آن باشیم و چه در کوشش برای چنگ زدن به آن، ما را رها نمیکند. سنتگرایان، که با تمام وجود به حفظ و پاسداری از آن میکوشند، و سنتستیزان، که با ژست تجدد و نوگرایی در پی گریز از آناند، هر دو، خواسته یا ناخواسته، در دامان سنت گرفتارند. این دو گروه، هرچند در ظاهر متضاد به نظر میرسند، در یک نقطه مشترکاند: هر دو از جوهره زنده، مولد و رهاییبخش سنت بیبهرهاند. سنتستیزان، با تغییر نامها و صورتها، گمان میبرند که از سنت گریختهاند، اما در خفا همچنان از خون و ریشه آن تغذیه میکنند. سنتگرایان نیز، در تلاش برای حفظ و حراست از سنت، آن را به مومیاییای بیجان بدل کردهاند که نه زایندگی دارد و نه توان پاسخگویی به نیازهای اکنون.
این نوشتار میکوشد تا با نگاهی انتقادی و سوبژکتیو، سنتهای دانشی را نه بهمثابه بت یا دشمن، نه پناهگاه یا زندان، بلکه بهعنوان امکانی برای آفرینش، بازسازی و گفتوگو بازشناسد. سنت، در این نگاه، میدانی است برای درگیری خلاق، کاوش دیالکتیکی و بازاندیشی مولد. هدف نه ستایش سنت است و نه نفی آن، بلکه گشودن راهی برای مواجههای آگاهانه و پویا با آن، مواجههای که به جای بازتولید یا انکار، به بازآفرینی و زایش منجر شود.
سنت: امکان یا محدودیت؟
سنتهای دانشی، که از گذشتگان به ما رسیدهاند، نه صرفاً مجموعهای از متون کهن یا آداب منسوخاند و نه باید بهعنوان موانعی در برابر نوگرایی دیده شوند. سنت، در ذات خود، امکان است؛ امکانی که تنها در پرتو مواجههای آگاهانه، خلاق و انتقادی شکوفا میشود. این مواجهه، مستلزم نگاهی است که سنت را نه بهصورت یک کل یکپارچه و تغییرناپذیر، بلکه بهمثابه مجموعهای از لایهها، تناقضها و ظرفیتهای نهفته ببیند. به تعبیر دیگر، سنت نه موضوعی برای مصرف منفعلانه است و نه هدفی برای ستایش کورکورانه؛ سنت شریکی است برای تفکر، پرسشگری و آفرینش.
اما چرا مواجهه با سنت تا این اندازه دشوار است؟ پاسخ را شاید بتوان در دوقطبی کاذب سنتگرایی و سنتستیزی جست. سنتگرایان، با چسبیدن به ظاهر سنت، آن را به مجموعهای از قواعد خشک و بیروح تقلیل میدهند. این گروه، در تلاش برای حفظ اصالت، از پویایی و زایندگی سنت غافل میمانند و آن را در قفسی از تعصب محبوس میکنند. از سوی دیگر، سنتستیزان، با ادعای تجدد و گسست از گذشته، گمان میبرند که میتوانند سنت را بهکلی کنار بگذارند. اما این گسست، اغلب ظاهری است. آنها، چه در زبان، چه در شیوه تفکر و چه در رفتار، همچنان در چارچوبهایی عمل میکنند که ریشه در همان سنت دارند. بهعنوان مثال، بسیاری از روشنفکران ایرانی که در قرن گذشته با شعار تجدد به نفی سنت پرداختند، در عمل نتوانستند از الگوهای فکری و فرهنگیای که از سنت به ارث برده بودند، کاملاً جدا شوند. این پارادوکس نشان میدهد که سنت، حتی در تلاش برای انکارش، حضوری گریزناپذیر دارد.
رویکرد انتقادی و سوبژکتیو: راهی بهسوی زایش
برای رهایی از این دوقطبی کاذب، نیازمند رویکردی هستیم که سنت را نه بهعنوان موضوعی برای داوری، بلکه بهمثابه میدانی برای گفتوگو و زایش ببیند. این رویکرد، که میتوان آن را رویکردی انتقادی و سوبژکتیو نامید، دو ویژگی بنیادین دارد: نخست، آگاهی به ساختار معرفتی سنت و لایههای پیچیده آن؛ و دوم، گوش سپردن به تمناها و نیازهای اکنون. این رویکرد، سنت را در برابر امر اکنون قرار میدهد، نه برای مقایسه یا تقابل، بلکه برای ایجاد دیالکتیکی مولد که از دل آن، معرفتی نو زاده شود.
رویکرد انتقادی، به معنای نفی یا تخریب سنت نیست، بلکه به معنای پرسشگری مداوم از آن است. این پرسشگری، سنت را از حالت تقدسیافته یا منجمد خارج میکند و آن را به موضوعی زنده و پویا بدل میسازد. برای مثال، در سنت فلسفی اسلامی، آثاری چون «شفای» ابن سینا یا «اسفار اربعه» ملاصدرا، نه صرفاً متونی تاریخی، بلکه منابعی سرشار از پرسشها و ایدههایی هستند که میتوانند با مسائل امروزین، از اخلاق زیستمحیطی تا فلسفه فناوری، وارد گفتوگو شوند. اما این گفتوگو تنها زمانی ممکن است که ما به جای بازتولید صرف این متون، آنها را از منظری انتقادی بازخوانی کنیم و به نیازهای زمانه خود پیوند دهیم.
رویکرد سوبژکتیو نیز به ما یادآوری میکند که مواجهه با سنت، امری صرفاً عینی و بیطرف نیست. ما، بهعنوان سوژههایی که در زمان و مکان خاصی زیست میکنیم، با پیشفرضها، دغدغهها و نیازهای خود به سراغ سنت میرویم. این سوبژکتیویته، نه نقطه ضعف، بلکه فرصتی است برای بازآفرینی سنت بهگونهای که با تجربه زیسته ما همخوانی داشته باشد. برای نمونه، در سنت عرفانی ایرانی، مفاهیمی چون «وحدت وجود» یا «انسان کامل» میتوانند از منظری مدرن بازخوانی شوند تا به پرسشهای وجودی انسان امروز، از بحران معنا تا جستوجوی هویت، پاسخی نو ارائه دهند.
علوم انسانی و علوم مدرسی: بنبستها و ظرفیتها
علوم انسانی، آنگونه که امروز در ایران (و نه در مجامع پیشرو دانشی این حوزه خارج از ایران) مرسوم است، اغلب در پیوند با سنت دچار نارسایی است. این علوم، از یک سو، گرفتار زبانی مسلطاند که بر گسست از سنت تأکید دارد و از سوی دیگر، فاقد دقت تاریخی ضروری برای فهم و تقریر زمینهای هستند که سنت ما در آن ریشه دارد. برای مثال، نظریههای اجتماعی غربی که در دانشگاههای ما تدریس میشوند، گرچه از نظر روششناختی غنیاند، اما اغلب نمیتوانند با بافت فرهنگی و تاریخی ایران پیوندی عمیق برقرار کنند. این گسست، علوم انسانی را آنگونه که ما به شیوه گرتهبردارانه به آن نظر داریم و آن را فارغ از توجه به ظرفیت شناختی ناشی و منشعب از سنت خود در مییابیم در فهم و حل مسائلمان به صورت نسبی ناتوان است.
از سوی دیگر، علوم مدرسی، که در حوزههای علمیه ایران ریشه دارند، از استعدادی در فهم و کاوش در محتوای سنت برخوردارند. این علوم، با تکیه بر روشهای تاریخی خود، قادرند وجوهی از هزارتوی سنت را با بکاوند، اما این ظرفیت نیز با محدودیتی جدی روبهروست: علوم مدرسی، به دلیل غرقه بودن در سنت، اغلب به بازتولید آن بسنده میکنند و کمتر به بازآفرینی یا بازاندیشی در آن میپردازند. این علوم، بهندرت از چشماندازی بیرونی به سنت مینگرند و همین امر آنها را از پاسخگویی به پرسشهای نوین بازمیدارد.
راه پیشرو: ترکیبی خلاق از سنت و انتقاد
آنچه ما نیاز داریم، نه تداوم این دوقطبی، بلکه ترکیبی خلاق است که ظرفیت انتقادی علوم انسانی را با دقت و ژرفای سنتپژوهی مدرسی درآمیزد. این ترکیب، مستلزم گشودن فضایی برای گفتوگوی میانرشتهای است که در آن، سنت و مدرنیته نه بهمثابه اضداد، بلکه بهعنوان شرکای تفکر دیده شوند. چنین گفتوگویی، نیازمند چند پیشنیاز است:
بازگشت مداوم و پرسشگر به سنت: این بازگشت، نه به معنای نوستالژی یا ستایش کورکورانه، بلکه به معنای کاوشی دقیق و دیالکتیکی در لایههای سنت است. برای مثال، بازخوانی متون ادبی چون «دیوان حافظ» یا «مثنوی مولانا» از منظری انتقادی میتواند به ما کمک کند تا مفاهیم مدرن مانند آزادی، عدالت یا هویت را در پرتو سنت بازتعریف کنیم.
درگیری با منطق تولید معرفت در سنت: فهم سنت، تنها با مطالعه محتوای آن ممکن نیست؛ باید منطق و روشهایی را که سنت از طریق آنها معرفت تولید کرده است، درک کنیم. برای نمونه، روش اجتهاد در فقه شیعه، که مبتنی بر استدلال و بازاندیشی است، آنگاه میتواند بهعنوان الگویی برای بازآفرینی آگاهی ضروری برای رویکرد به تجدد ایرانی به کار گرفته شود که فراتر از تلاش برای تکرار بی کم و کاست وجه مطلوب تاریخی آن به شیوهای انتقادی محل توجهی پرسشگرانه و انتقادی واقع شود که برآمده از ظرفیتهای روش شناختی و مضمونکاوانه جدید است و خبر از لحاظ نظام آگاهی به روز شونده در زمینه و زمانه معاصر میآورد.
گشودن راههای تازه برای گفتوگو: این گفتوگو، باید بیتعصب و بی فرار باشد. سنتگرایان باید بپذیرند که سنت، بدون بازاندیشی، به مرگ تدریجی محکوم است؛ و سنتستیزان باید دریابند که گسست کامل از سنت، نه ممکن است و نه مطلوب.
نتیجهگیری: سنت بهمثابه شریک تفکر
سنت ایرانی، با همه پیچیدگیها و ظرفیتهایش، نه باری بر دوش ماست و نه گنجی دستنایافتنی. سنت، امکانی است که در انتظار مواجههای خلاق و آگاهانه است. ما نه به بازگشت به سنت نیاز داریم، نه به گسست از آن، بلکه به گشودن راههایی تازه برای گفتوگو با آن. این گفتوگو، تنها زمانی ممکن است که سنت را نه موضوعی برای مصرف، بلکه شریکی برای تفکر ببینیم. وظیفه ما، بهعنوان نسلی که در میانه سنت و مدرنیته ایستاده، این است که این گفتوگو را آغاز کنیم؛ گفتوگویی که نه به مومیایی کردن سنت منجر شود و نه به انکار آن، بلکه به زایش معرفتی نو و رهاییبخش. این مأموریت، مشق شب نانوشته ماست؛ وظیفهای میاننسلی که تنها با پرسشگری مداوم، خلاقیت و شجاعت به انجام خواهد رسید. متأسفانه ما این مشق شب را، برخلاف غربیان نسبت به سنت خویش، ننوشتهایم و در شکل بخشی به علوم انسانی ایرانی که ظرفیت رویکرد به تجدد ایرانی را میپروراند ناتوان بودهایم.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0