خبرگزاری مهر، گروه استانها- محدثه جوان دلویی: این روزهای سال برای نصرت خانم حال و هوای دیگری دارد، هم سالروز تولد پسرش هست و هم یادآور روزهای پرشور مقاومت و پیروزی است. قصه از آنجا شروع میشود که بجنوردیها میزبان شهید گمنامی شدند که بعد از ۳۹ سال هویتش مشخص میشود.
سال ۱۳۸۹ در قلب دانشگاه بجنورد یکی از شهدای عملیات رمضان سال ۱۳۶۱ آرام میگیرد که در سال ۱۴۰۰ اعلام میشود او نوجوان ۱۶ ساله اصفهانی است که وقتی میبیند دشمن خرمشهر را به دست گرفته است در دلش چیزی میشکند و به مادر اصرار میکند، اجازهام را بدهید تا بروم و میدانم عاقبت این راه برنگشتن است.
سرزمینی که انتخاب کرد
خانم نصرت شولایی، مادر شهید خلیل رفعت ملک مهمان بجنوردیها بود و زمانی که با او تماس گرفتم راهی مشهد شده بود و از اینکه چرا این راه طولانی رفت و آمد بین اصفهان و بجنورد را هر ساله به جان میخرد و در ایام سالروز فتح خرمشهر راهی بجنورد میشود. پرسیدم که گفت زمانی که برایم خبر از گم شدهام آوردند، به من پیشنهاد شد که پیکر پسرم را به اصفهان منتقل کنم اما گفتم: نه! پسرم سرزمینش را خودش انتخاب کرده است و من هم به تصمیم او احترام میگذارم و خودم راهی بجنورد میشوم خیلی مردمان این دیار را دوست دارم و خوشحالم و سعادتمندم که فرزندم در همسایگی امام رضا جان (ع) است و هر سال یک یا دو بار راهی بجنورد میشوم و به دیدار پسرم میآیم.
خانم شولایی متولد سال ۱۳۲۵ اصفهان است و میگوید: قدیم دخترها زود ازدواج میکردند و من هم ۹ سالگی ازدواج کردم و فاصله سنی خودم با فرزندانم کم بود. خلیل فرزند سوم و متولد اردیبهشت ۱۳۴۴ بود.
گاهی بغض میکند و گاهی با صلابت درباره پسرش سخن میگوید :۸ فرزند داشتم که ۴ تایشان بهشتی شدند و منتظر من هستند. خلیل به شهادت رسید و یک دخترم ۳ ماه بعد از زایمانش و دو دختر زیبا رویم در سن ۷و۸ ماهگی از دنیا رفتند و اکنون دو دختر و دو پسر دارم.
از خانم شولایی از روزهای جنگ میپرسم، از خرداد ماه سال ۱۳۶۰ که پاسخ میدهد: کشور در التهاب بود تازه انقلاب پا گرفته بود که جنگ شد و خرمشهر به دست نیروهای بعث افتاد. خلیل ۱۶ ساله بود یک روز آمد و گفت مادر به جبهه بروم؟ مخالفت کردم گفتم هر وقت به سربازی رسیدی به جبهه برو. اما قاطعانه گفت نه مادر الان به حضور من در جبهه خیلی نیاز است.
اجازه بدهید بروم
او ادامه میدهد: خلیل درست میگفت واقعاً در جبههها به همه نیاز بود تا بایستند و نگذارند تا دشمن وجبی از خاکمان را بگیرد. گفتم: مادر میدانی که بروی شهادت یا اسارت، در انتظارت است گفت: همه را میدانم اما اجازه بده بروم.
خانم شولایی میگوید: بچهها که به سن بلوغ برسند، چه دختر و چه پسر خیلی باید مراقب بود تا به راه غلطی کشیده نشوند و خدا را شکر خلیل پسر فهمیدهای بود.
اینجا که میرسد، بغض میکند و ادامه میدهد: بازیگوش و پر شیطنت بود، اما مظلومیت خاصی داشت اگر کسی اذیتش میکردحرفی نمیزد.
او میگوید: خلیل ۳ بار درسالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱، به دورههای آموزشی رفت و سری آخر که برای خداحافظی آمد قد و بالایش عجیب زیبا و نورانی شده بود و من هم عازم حج بودم و شب شهادتش در مکه بودم که در عالم خواب دیدم سرتاپای خلیل نورانی شد و به آسمان پرکشید.
فراق ۳۹ ساله
صحبت به فراق ۳۹ ساله میرسد که صدای گریهاش را میشنوم که میگوید: بعد از عملیات رمضان شنیدیم خیلی از رزمندگان به شهادت رسیدند و شهر شلوغ شده بود و دسته دسته پیکر مطهر شهدا را میآوردند. اما خبری از خلیل نبود.
او ادامه میدهد: خیلی خوابش را دیدم حتی خواهرش قبل فوت به من گفت مادر خلیل جایش خوب است او از خیلیها جلوتر است. در بزنگاهها و مشکلات و گرفتاریها خیلی کمکم کرد.
چشم انتظاری سخت است، خانم شولایی میگوید :۳۹ سال به این امید بودم که شاید اسیر شده باشد و بالاخره بر میگردد، حتی خواهرش تا قبل فوتش رادیو از دستش نمیافتاد و مدام گوشش به رادیو بود تا شاید اسمش را بعنوان اسیر عراقی اعلام کنند.
که یک روز با منزل تماس گرفتند و گفتند: سردارانی از سپاه مهمانمان هستند.
او از آن روز به یادماندنی که خبر از یوسف گم گشتهاش به دستش میرسد میگوید و ادامه میدهد: پیکر خلیل در دانشگاه بجنورد و به عنوان شهید گمنام دفن شده بود که گفتند اگر اجازه بدهید. پیکر را به اصفهان منتقل کنیم که من قاطعانه پاسخ داد نه! فرزندم سرزمینش را خودش انتخاب کرده و حالا نوبت من است به خدمتش بروم و چه بهتر که در همسایگی امام رضا (ع) است.
خانم شولایی دل بسته بجنورد شده است و علاقمند دانشجویان دانشگاه است و عنوان میکند: خدا را شکر فرزندم را در سرزمین خوبی قرار داده است.
اگر شهدا نبودند کشور چند تکه میشد
او میگوید: برای ما و شهدا خیلی حرف میزنند اما راه پسرم راه درستی بود و او در راه امام حسین (ع) قدم برداشت اگر او و امثال او نمیرفتند الان هر تکه از کشور دست یک بیگانه بود و هیچ وقت خونشان پایمال نخواهد شد.
خانم شولایی عقیده دارد: علم پیشرفت کرده اما در خدمت بشر نیست و متأسفانه هر روز شاهد کشتار زنان و مردان و کودکان بی گناه غزه و فلسطین هستیم.
خانم شولایی از کرامات شهیدش هم برایم میگوید از اینکه شهدا در راه امام حسین (ع) قدم نهادند و ما محتاج عنایت و شفاعت آنها هستیم.
این روزها بیش از هر زمان دیگری به خوانش زندگی و سیره شهدا نیازمندیم تا یادمان نرود جان دادند تا کشورمان در امان بماند.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0